حقیقت نامه

حقیقت و گل سرخ هر دو خار دارند (ضرب المثل اسپانیائی)

حقیقت نامه

حقیقت و گل سرخ هر دو خار دارند (ضرب المثل اسپانیائی)

ناگفته هایی در مورد عمر بن خطاب(1)

بسم الله الرحمن الرحیم

در روز حج الوداع پیامبر(ص) علی(ع) را به عنوان جانشین و خلیفه ی پس از خود تعیین فرمود و امت را به پیروی و متابعت از او امر کرد. اما امت اسلامی همانگونه که بنی اسرائیل هارون(ع) را پس زدند ،علی بن ابی طالب(ع) را کنار زدند و با سقیفه و شورا و اجماع و ... درصدد ایستادگی در برابر انتخاب الهی بر آمدند.

ابوبکر و عمر بن خطاب و عثمان هر یک به نوعی خاص به خلافت رسیدند و علی(ع) را 25 سال خانه نشین کردند. ابوبکر با سقیفه،عمر با تعیین مستقیم ابوبکر و عثمان از طریق شورای 6 نفره به خلافت امت اسلام رسیدند. در این مقاله میخواهیم به برخی از ناگفته ها در مورد خلیفه ی دوم ؛ یعنی عمر بن خطاب بپردازیم.

اسناد این مطالب هم از کتب حدیثی و تاریخی اهل سنت و هم از کتب حدیثی شیعه انتخاب شده است.

مطالبی مورد نظر رو به 8 بخش تقسیم کردم و ان شاالله در 3 پارت خدمت دوستان عزیز ارائه خواهد شد.
(قرار بود 10 قسمتی شود اما به خاطر بحث وحدت اسلامی از دو مورد آخر صرف نظر میکنیم)
1- تولد و نسب شناسی عمر بن خطاب

در ماجرای پس از سقیفه و بیعت اجباری زبیر و علی بن ابی طالب(ع) و ابوذر و سلمان و مقداد ،گفتگو و درگیری لفظی جالبی بین عمر بن خطاب و زبیر پیش آمد که در نوع خودش بی نظیر است و مطلب بسیاری جالبی ست: با هم قسمتی از آن اتفاق را که در کتاب احتجاج محروم طبرسی نیز آمده مرور میکنیم:

به زبیر گفته شد: بیعت کن. ولى نپذیرفت. عمر و خالد بن ولید و مغیرة بن شعبه با عده‏اى از مردم بر او حمله کردند و شمشیرش را از دستش بیرون کشیدند و آن را بر زمین زدند تا شکستند و او را کشان کشان آوردند.

زبیر در حالى که عمر روى سینه‏اش نشسته بود- گفت: «اى پسر صُهاک، بخدا قسم اگر شمشیرم در دستم بود از من فاصله مى‏گرفتى»، و سپس بیعت کرد.

سلمان مى‏گوید: سپس مرا گرفتند و بر گردنم کوبیدند تا مثل غده‏اى ورم کرد. سپس دست مرا گرفتند و آن را پیچانیدند. لذا به اجبار بیعت کردم.

سپس ابوذر و مقداد به اجبار بیعت کردند، و احدى از امت غیر از على علیه السّلام و ما چهار نفر به اجبار بیعت نکردند، و در بین ما هم احدى گفتارش شدیدتر از زبیر نبود. او وقتى بیعت کرد چنین گفت: «اى پسر صُهاک، بخدا قسم اگر این اوباشی که تو را کمک کردند نبودند تو در حالى که شمشیرم همراهم بود نزدیک من نمى‏آمدى، به خاطر پستى و ترسى که از تو سراغ دارم، ولی اوباشی پیدا کرده ای که به کمک آنان قوى‏ شده‏اى و قهر و غلبه نشان مى‏دهى.

عمر عصبانى شد و گفت: آیا نام صُهاک را مى‏آورى؟(یعنی به چه جراتی این نام را گفتی؟) گفت: مگر صُهاک کیست؟! و چه مانعى از ذکر نام او هست؟ صهاک زنى زناکار بود، آیا این مطلب را انکار مى‏کنى؟

آیا صهاک کنیز حبشى جدم عبد المطلب نبود که جدّ تو نفیل با او زنا کرد و پدرت خطّاب را بدنیا آورد. عبد المطلب هم صهاک را بعد از زنایش به جدت بخشید و بعد خطاب را به دنیا آورد. خطّاب(پدرت) غلام جد من عبدالمطلب و ولد الزنا است.

ابو بکر بین آن دو را اصلاح کرد و هر کدام دست از یک دیگر برداشتند. ( اسرار آل محمد علیهم السلام، ص 237 -  احتجاج ، ترجمه غفارى مازندرانى، ج‏1، ص 349 )

در بحار ج 8 قدیم ص 295 چنین روایت کرده است: صهاک کنیز حبشى عبد المطلب بود و براى او شتر مى‏چرانید. نفیل با او زنا کرد و خطاب(پدر عمر) را به دنیا آورد. خطاب وقتى به سن بلوغ رسید به صهاک (مادر خویش) طمع کرد و با او زنا نمود و دخترى به دنیا آورد. آن دختر را در پارچه‏اى از پشم پیچید و از ترس مولایش او را بر سر راه گذاشت. هاشم بن مغیره او را دید و برداشت و تربیت کرد و نامش را« حنتمه» گذاشت. وقتى حنتمه به سن بلوغ رسید روزى خطاب او را(دخترش را) دید و در او طمع کرد و او را از هاشم خواستگارى نمود. هاشم او را به ازدواج خطّاب در آورد! و عمر بن خطاب متولد شد. بنابراین پدر عمر با دختر خویش که خواهر عمر است ازدواج کرد و عمر به دنیا آمد.

در واقع زنا اندر زنا اندر حرام اندر حرام...لازم به ذکر است که در آن موقع آنان بت پرست بودند.

در تاریخ نیز بار ها پیش آمده که هر گاه کسی میخواست به عمر طعنه بزند و یا از دست او عصبانی میشد وی را پسر صهاک(زن بدکاره و کنیز عبدالمطلب) صدا میکرد.

برای مثال:

در همین ماجرای بیعت اجباری برای خلافت ابوبکر، بزرگ قبیله ی خزرج حاضر به بیعت با ابوبکر نشد و چون بسیار پیر و بیمار بود ازدحام جمعیت او را اذیت کرد ،او گفت: مرا کشتید! (یعنی به من پیر مرد زیاد فشار آوردید از لحاظ تنگی مکان) عمر بن خطاب که به خاطر عدم بیعت او با ابوبکر از دستش شکار بود،گفت: او را بکشید که خدا او را بکشد. در این هنگام قیس پسر آن پیرمرد ریش عمر را گرفت و گفت: ای پسر صهاک به خدا قسم،تو در صحنه نبرد ترسو و فراری بودی(طعنه به فرار عمر به کوه در جنگی که زمان پیامبر رخ داد) و حال حال که دور و برت را گرفتند شجاع شدی...به خدا قسم اگر مویی از بدن پدرم به حرکت در آید هنوز به سر جای خود بازنگشته ،صورتت را میشکافم.( احتجاج-ترجمه جعفرى، ج‏1 ص 161)

یا در همین قضیه خالد بن سعید بن عاص(از یاران امیرالمومنین علی(ع)) زمانی که عمر به همراه خالد بن ولید و عده ای دیگر به مسجد پیامبر رفتند تا علی(ع) و یارانش را تهدید کنند ،همین عبارت را به عمر گفت. ( احتجاج-ترجمه جعفرى، ج‏1 ص 184) سپس امیرالمومنین علی(ع) او را به آرامش دعوت کرد و سپس سلمان برخواست و گفت: از رسول الله شنیدم که فرمود : زمانی میرسد که علی و یارانش در مسجد نشسته اند و سگ هایی داخل میشوند و آنان را تهدید میکنند،شک ندارم که تو ای عمر و یارانت همان سگ هایی هستید که رسول الله فرمود. عمر عصبانی شد و خواست که با شمشیر به سلمان حمله کند ، اما علی(ع) یقه ی عمر بن خطاب را گرفت و او را بر زمین کوبید و فرمود: ای پسر صهاک به خدا قسم اگر عهد و پیمان من با رسول خدا(ص) نبود به تو نشان میدادم که چه کسی ضعیف تر و بی یاور تر است.( احتجاج-ترجمه جعفرى، ج‏1، ص: 185)

یا در جایی خود ابوبکر میگوید که خداوند پسر صهاک را لعنت کند. (ارشاد القلوب-ترجمه رضایى ج‏2 ص 351)

و یا در قضیه ی شهادت حضرت زهرا(س) ، هنگامی که به خانه ی وحی حمله کردند و علی (ع) را دستگیر کردند،علی(ع) مظلومانه فرمود: ای پسر صهاک ، به خدا قسم اگر صبر و سکوت من بر این جسارت شما امر خداوند نبود،به تو میفهماندم که هرگز نمیتوانی وارد خانه من شوی و به دستت به روی همسرم بلند شود.( زندگانى حضرت زهرا علیها السلام(روحانى)، ص: 645)

و یا پس از بیعت اجباری علی(ع) با ابوبکر ، علی(ع) خطاب به عمر فرمود: ای پسر صهاک ، آیا برای ما اهل بیت پیامبر در خلافت حقی نیست و برای تو و پسر آن زن مگس خوار (!!) حق خلافت است؟ که عمر گفت: ای علی اکنون که بیعت کرده ای ، دست بردار از منازعه ، چرا که مردم به خلافت رفیقم(ابوبکر) راضی اند و به خلافت تو ناراضی. ( تاریخ سیاسى صدر اسلام ص: 257)

ابن حجاج شاعر بغدادی در شعری میگوید:


مَـــنْ جَــدُّهُ خَــالُهُ وَ وَالِـــدُهُ‏

وَ أُمُّــهُ أُخْتُهُ وَ عَمَّتُهُ

أَجْدَرُ أَنْ یُبْغِضَ الْوَصِیَّ وَ أَنْ

یُنْکِرَ یَوْمَ الْغَدِیرِ بَیْعَتَه


معنی شعر : آن کسی که مادر او هم خواهرش است هم عمه اش است! و پدرش، جد او و دایی اوست. همچین کسی سزاوار است که بغض علی(ع) را داشته باشد و بیعت خود با علی(ع) در روز غدیر را انکار کند.

جالب آن جاست که خود عمر بن خطاب در مورد خودش میگوید:

 أیها الناس ! تعلموا أنسابکم أرحامکم  ولایسألنی أحد ما وراء الخطاب»

یعنی ؛ ای مردم ! نسب خود را یاد بگیرید و کسی از قبل از خطاب از من سئوال نکند .( تاریخ المدینة المنورة ج 3 ص 797)

و جالبتر از آن روایتی از رسول الله(ص) است که میفرماید: لایبغضک یا علی إلا ولد الزنا ؛ ای علی کسی تو را دشمن نمی دارد، جز زنا زاده.( أسنی المطالب ص58/ ریاض الأبرار فی مناقب الأئمة الأطهار، ج‏2، ص: 69)


2-  نوع اسلام آوردن عمر بن خطاب

در باب چگونگی اسلام آوردن و مسلمان شدن عمر بن خطاب اهل سنت،افسانه سرایی های بسیاری کرده اند ،از جمله این که اسلام با مسلمان شدن عمر عزیز شد و ... در حالی که عمر در دوران بت پرستی خود مقاومت شدیدی با اسلام کرد و حتی قصد داشت رسول الله را به قتل برساند و بسیاری از افراد به خاطر ترس از او اسلام خود را پنهان میداشتند. ما در این مورد دو نقل تاریخی را مطرح میکنیم و تماما از کتب اهل سنت است:

سخت گیری عمر بر مسلمانان و محال بودن اسلام آوردن وی از نظر اطرافیانش:

عبد الله بن عامر بن ربیعه از مادرش لیلى نقل مى کند که گفت : عمر از سختگیر ترین مردمان در مورد اسلام آوردن ما بود ( مانع ما مى شد ) ؛ وقتى که خواستیم به حبشه برویم عمر به نزد من آمد در حالیکه من بر شترى بودم و مى خواستم که به راه بیفتم ؛ پس گفت : اى أم عبد الله به کجا مى روى ؟ پاسخ دادم : شما ما را به خاطر دینمان آزار دادید ؛ پس در زمین خدا به جایى مى رویم که به خاطر بندگى خدا آزار نشویم ! پس گفت : خدا همراه شما باشد ؛ پس شوهرم عامر بن ربیعة به نزد من آمد و او را از آنچه که دیده بودم یعنى آرام شدن عمر ، با خبر کردم ؛ پس او به من گفت : آیا امید دارى که اسلام بیاورد  ؟ پاسخ دادم : آرى ؛ گفت : قسم به خدا او اسلام نمى آورد تا اینکه الاغ خطاب هم اسلام آورد ( یعنى حتى اگر الاغ هم اسلام بیاورد محال است او اسلام آورد ) از بس که بر مسلمانان سخت گیر بود . (تاریخ الإسلام ، ذهبی ، ج1 ،‌ ص181 - الکامل فی التاریخ ، ج2 ،‌ ص 84 - البدایة والنهایة ، ابن کثیر ، ج 3 ، ص 100 - المستدرک , الحاکم النیشابوری ، ج 4 ، ص 58 تا 59 - السیرة النبویة ، ابن کثیر ، ج 2 ، ص 32 تا 33 - سیرة النبی (ص ) ، ابن هشام الحمیری ، ج 1 ، ص 229)

کتک زدن عمر به خواهر و دامادش به خاطر مسلمان شدن و نحوه ی اسلام آوردن وی:

از انس بن مالک روایت شده است که عمر در حالیکه شمشیر به همراه داشت از خانه بیرون شد ؛ پس شخصى از بنى زهره او را دید وگفت : اى عمر ، قصد کجا داری؟ پاسخ داد : مى خواهم محمد را بکشم !!

گفت : اگر محمد را بکشى ، چگونه از بنى هاشم وبنى زهره در امان خواهى بود ؟ عمر پاسخ داد : به گمانم که تو نیز دست از دین خود برداشته اى ( و مسلمان شده اى ) آن شخص گفت : آیا مى خواهى تو را بر چیزى شگفت ، راهنمایى کنم ؟ داماد تو و خواهرت نیز از دین خویش بیرون شده اند !!! پس عمر به راه افتاده و به نزد ایشان رفت ؛ خباب نیز در آنجا بود و وقتى که آمدن عمر را احساس کرد در خانه پنهان شد ؛ عمر گفت : این سر و صداها چیست ؟ - ایشان سوره طاها را تلاوت مى کردند پاسخ دادند : چیزى جز سخنانى که به هم مى گفتیم نبود ؛ عمر گفت : و شاید شما از دین بیرون شدید ؟

داماد عمر به او پاسخ داد : اى عمر ؛ اگر حق در غیر دین تو باشد چه خواهى کرد ؟ عمر بر او جهیده و او را لگد کوب نمود ، پس خواهرش هم آمد تا از شوهرش دفاع کند اما عمر چنان با دست بر صورت او کوبید که صورت او خونین شد ؛ پس خواهرش در حال عصبانیت گفت : اگر حق در غیر دین تو باشد پس من شهادت می‌دهم که خدایى جز خداى یگانه نیست و محمد بنده و فرستاده اوست .

پس عمر گفت : کتابی را که در نزد شماست به من بدهید عمر خواندن مى دانست پس خواهرش به او گفت : تو کثیف هستى و غیر از پاکیزگان نباید این کتاب را لمس کنند ؛ برخیز و غسل بنما یا وضو بگیر ؛ پس او وضو گرفت و کتاب را گرفته و خواند : طه ؛ تا به این جا رسید که « اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى وأقم الصلاة لذکرى » عمر گفت : من را به نزد محمد ببرید . پس عمر به راه افتاده و به در خانه رسول خدا رفت ؛ و حمزه و طلحه و عده اى نیز درب خانه حضرت بودند ؛ پس حمزه گفت : این شخص عمر است که اگر خدا در مورد او خیر مقدر کرده باشد مسلمان مى شود ؛ و اگر غیر این را اراده کرده باشد کشتن او براى ما آسان است ؛ رسول خدا نیز در خانه بودند در حالیکه به ایشان وحى صورت مى گرفت ؛ پس از خانه بیرون آمدند و به کنار عمر رسیدند ، پس عمر دست به کمر بند و محل بستن شمشیر برد ؛ پس حضرت فرمودند : اى عمر نمى خواهى بس کنى ؟ تا اینکه خداوند همان ذلتى را که بر ولید بن مغیره وارد کرد ، بر تو نیز فرود آورد ؟ این شخص عمر است ، خدایا اسلام را با عمر عزیز بنما !!! پس عمر گفت : شهادت مى دهم که خدایى جز خداى یگانه نیست و اینکه تو بنده و فرستاده خدایى . (تاریخ الإسلام ، الذهبی ، ج 1 ، ص 174تا 175 - تاریخ المدینة ، ابن شبة النمیری ، ج 2 ، ص 657 تا 659 - تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج 44 ، ص 34 تا 35 - الطبقات الکبرى ، محمد بن سعد ، ج 3 ، ص 267 تا  269)

یکی از نکات جالب تاریخی این است که کسی که پیامبر را مسخره میکرد و میگفت که پیامبر ابتر است ، عمر را تضمین داد که اگر مسلمان شوی از دیگر کفار در امانت میدارم. (صحیح البخاری، ج 3   ص 1403، ح3651، بَاب إِسْلَامُ عُمَرَ بن الْخَطَّابِ رضی الله عنه)

حال سوال اینجاست که عاص بن وائل چرا در حالی که خود دلی در گروی اسلام نداشت ،عمر را امان نامه ای داد که اگر مسلمان شود در امانش میدارد؟ به راستی هدف از اسلام آوردن فردی مانند عمر بن خطاب و خلیفه شدنش چه بود؟؟؟


3- کودتای عمر بن خطاب علیه خلافت ابوبکر

این که گفته میشود عمر بن خطاب با بک کودتای سیاسی ابوبکر را مسموم و به قتل رسانده از حتمیات تاریخ نیست و هیچ روایت و نقل مستقیمی در این باره در تاریخ ثبت نشده،اما برخی شواهد موجود مورخین و محققین را به این شک کشانده که چه بسا قتل ابوبکر کار عمر بن خطاب باشد.

اول آنکه ابوبکر با سم کشته شد و قتل او به یهودیان نسبت داده شد،اما پس از دفن او هیج کس به خون خواهی از او دنبال قاتل وی نرفت و پیگیر قضیه نشد(تاریخ طبرى، بیروت چاپ مؤسسه اعلمى، ج 2، ص 611)

 دوم آنکه ابوبکر شبانه مرد و قبل از آنکه صبح شود دفن شد و مردم فرصت نیافتند که در تشییع و دفن وی حاضر شوند و میتوان گفت که مراسم دفن وی بسیار سریع و هول هولکی انجام شد(تاریخ ابى زرعه دمشقى، ص 34- تاریخ ابى الفداء ج 1 ص 222- تاریخ طبرى ج 2 ص 622- الکامل فى التاریخ ج 2 ص418 - الطبقات جلد 3 ص 207 - المنتظم ج 4 ص 130 )

سوم آنکه عمر و ابوبکر با هم اختلافات بسیاری داشتند و در این باره نقل تاریخی موجود است(شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 2، ص 29- مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 55، تاریخ طبرى، ج 2، ص 446)

 چهارم آنکه اولین کسی که از قتل ابوبکر سود میبرد عمر بن خطاب بود چرا که پس از او عمر خلیفه میشد.

 پنجم آنکه چه بسا ابوبکر خبر داشته که باید حذف سیاسی شود چرا که قبل از مرگ خود عمر را خلیفه بعد از خود قرار داد،برای اثبات این مدعا میتوان اینگونه استدلال کرد که اگر ابوبکر از مرگ خود خبر نداشته پس چرا چند روز قبل از مرگ خود عمر را خلیفه ی بعد از خود قرار داد؟ لازم به ذکر است که مسموم شدن عمر از حتمیات تاریخ است.(مستدرک علی صحیحین حاکم نیشابوری جلد 3 ص 67 حدیث 4412/10)

ششم آنکه ابوبکر و عتاب بن اسید اموى که به نوعی دست راست ابوبکر بود در یک روز مسموم و کشته شدند ، شاید علت آن بود که عمر نمیخواست بعد از ابوبکر ، عتاب خلیفه شود.( تاریخ طبرى، ج 2، ص 612)  در مرگ عتاب و ابوبکر 3 وجه مشترک است : 1- هر دو در یک روز و بدون اینکه از مرگ هم خبردار شوند کشته شدند 2- هر دو به وسیله سم کشته شدند 3- ابوبکر خلیفه بود و عتاب شانس خلافت پس از او را داشت.

هفتم آنکه عمر از عزاداری و سوگواری برای ابوبکر جلوگیری کرد و در نقلی آمده که عمر ام فروه را با چوب دستی اش به خاطر عزاداری برای ابوبکر کتک زد و یک چشمش را کور کرد.( تاریخ طبرى، حوداث سال 13، ج 4; الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج 1، ص 204; کنزالعمال، ج 18، ص 118، کتاب الموت)

هشتم آنکه برخی مورخین میگویند: حتی پس از مدتی پزشک مخصوص ابوبکر نیز مسموم و کشته شد.

نهم آنکه در تاریخ ثبت شده که پس از مرگ ابوبکر رابطه ی عمر با خانواده ی وی بسیار شکراب شد. (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 2، ص 29 )

برای مثال عمر ضمانت پسر ابوبکر برای آزادی یک زندانی را نپذیرفت و اما ضمانت عمروعاص را پذیرفت و آن زندانی را آزاد کرد(البدایة والنهایه، ابن کثیر، ج 7، ص 105)

و نیز کور کردن و کتک زدن ام فروه شاهدی بر این مدعاست(الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج 1، ص 204; کنزالعمال، ج 18، ص 118)

خانواده ابابکر از راههاى مختلفى به مقابله با حق کشى هاى عمر نسبت به ایشان پرداختند. کینه عبدالرحمان نسبت به عمر افزون شد; ام کلثوم دختر ابابکر از ازدواج با عمر که رئیس شده بود سرباز زد و با طلحة بن عبیدالله (دشمن عمر) ازدواج نمود(تاریخ طبرى، ج 5، ص 17; الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 54; المعارف، بن قتیبه، ص 175، طبقات ابن سعد، ج 8، ص 462)

 عبدالرحمان و عایشه و محمد (فرزندان ابابکر) و طلحه (پسر عمویش) اقدام به قیام بر ضد عثمان(که گمان میرفت با عمر در قتل ابوبکر همکاری داشته) و کشتن او کردند.


پایان بخش اول / ادامه دارد....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد